خوشبختی...






















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


یک فنجان عشق

میل کردنش آسان نیست...

@خوشبختی یعنی چیزی را به دیگران ببخشی که آرزوی دریافت آن را داری...

برای شروع مهرت راببخش تا غرق در زندگی گردی...

@خوشبختی یعنی باور کنی که تنها از اشتباهاتت میتوانی بیاموزی و رشد کنی...

@خوشبختی یعنی منتظر نماندن برای شادی های بزرگ و کیف کردن از لحظات کوتاه زندگی

اگر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید؛ چرت بزنید...

اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید؛ به پیک نیک بروید...

اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید؛ به تعطیلات بروید...

اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید؛ ازدواج کنید...

اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید؛ ثروت به ارث ببرید...

و اگر خوشبختی را برای یک عمر می خواهید؛ یاد بگیرید،

کاری را که انجام می دهید، دوست داشته باشید!...!!!



نظرات شما عزیزان:

hesam
ساعت6:43---8 آبان 1391
چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟

صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او

از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!

لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !


سعید
ساعت23:37---29 مهر 1391
اینم قشنگ بود
اگه واسه باقی مطالبت نظر نذاشتم مال اینه وقت نشد بخونمشون نه اینکه خوب نبودن


حمید
ساعت12:35---25 شهريور 1391
دلتنگ يک جرعه عشق
من در اين تاريکي پي نور ميگردم...
پي خورشيد پي عشق...
تا که شايد در اين تاريکي شبه تيره تنهايي قلبم در ميان پرتوهاي نور عشق محو شود
اما افسوس...!
افسوس که شده ام تنها راهنماي تک تک سرابهاي عشق و وصال در کوير تنهايي قلبم
دلم ميگيرد...
از سردي ديوارهاي تنگ و بي روح اين اتاق
دلم ميگيرد وقتي به ديوارهايي مينگرم که در اين تنهايي ، تنها اميدي واهي به قلبم ميبخشد
ديوارهايي که روي آنها تابلوي وصال دستانم را به دستانت کوبيده ام
تابلوهايي که سالهاست با نگاه به آنها تنهايي و بي کسي را در اتاقم سر کرده ام
حال وقتي دست به قلم ميبرم ، قلم قرمز عشقم خون گريه ميکند
از دردهايي که در اين کوير بي کسي کشيده ام
تنهايي...!!!
تنها واژه مانوس با قلبم
متنفرم...
از تک تک آجرهاي اين اتاق سرد و بي روح که مرا در خود حبس کرده
خشت هاي يخي...
آجرهاي زندان تنهايي و دوري من !!!
کاش گاهي از کنار دلم گذر ميکردي...
تا گرمي عشقت يخهاي تنهايي اين اتاق را آب ميکرد...
و زندان جداييم راويران ميساخت !!!!


حمید (علیه السلام)
ساعت20:23---17 شهريور 1391
اوهوی رها ، چرا بهم سر نمی زنی ؟ مگه خودت خواهر مادر نداری دیوونه ؟

اگه همین الان بهم سر نزنی ، ایشالله که بدجوری اسهال بگیری


پاسخ:خیلی ممنون. میام سر میزنم.مسافرت بودم ببخشیددددد


Mohsen
ساعت23:39---22 مرداد 1391
پست خيلي زيباييه.
عنوان وبلاگتون هم عالي شده.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت23:32توسط رها | |